شهید عباس وصال
نام پدر: موسی
تاریخ و محل تولد: ۱۳۳۴/۰۱/۰۳، تیکدر
شغل: پاسدار
تاریخ و محل شهادت: ۱۳۵۹/۰۶/۲۲، بانه (کردستان)
سن هنگام شهادت: ۲۵ سال و ۵ ماه
شرح مختصری از بیست و پنج بهار زندگی شهید عباس وصال
شهید عباس وصال، در ۳ فروردین ۱۳۳۴، در روستای تیکدر چشم به جهان گشود و در خانوادهای مذهبی و وارسته، ارزشهای ناب اسلامی را آموخت. ایشان در سال ۱۳۵۵ با دخترعمویش ازدواج کرد و ثمره این پیوند، دو فرزند بود. عباس و همسرش، ابتدا در زادگاهش سکونت داشتند و سپس برای نزدیکتر شدن به محل کارش، به خانوک نقل مکان کردند.
از همان ابتدا، عباس مردی معتقد به اصول و ارزشهای اسلامی بود و با آغاز مبارزات انقلابی، همواره در صف مقدم بود. در روز به آتش کشیده شدن مسجد جامع کرمان توسط عوامل شاه، عباس در میان مردم برای نجات جان و مال آنها تلاش کرد و به همین دلیل تحت شکنجه مزدوران رژیم پهلوی قرار گرفت. با ورود حضرت امام خمینی به ایران در بهمن ۵۷، وی با شور و شوق فراوان به تهران رفت تا از نزدیک رهبر خود را زیارت کند.
عباس وصال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و با تشکیل سپاه پاسداران، فعالیت خود را در این نهاد آغاز کرد. او ابتدا از سوی شرکت ذوبآهن به سپاه منطقه اسلامآباد منتقل شد و سپس در دیماه ۵۸، به خدمت در سپاه کرمان فراخوانده شد. عباس در بخش حفاظت از دادگاه انقلاب، با تعهد و دلسوزی مشغول به خدمت بود و برای مبارزه با نیروهای ضدانقلاب، عازم کردستان شد. او در این مناطق بهعنوان پاسداری دلسوز و شجاع در کنار برادران خود حضور یافت و سه بار برای دفاع از وطن، به کردستان اعزام شد.
سرانجام عباس وصال، در آخرین اعزام خود به کردستان و در جریان درگیریها با ضدانقلاب، در تاریخ ۲۲ شهریور ۱۳۵۹، در منطقه بانه، بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر و گردن، به شهادت رسید و پرچم جاودانگی را به دوش کشید. مراسم تشییع پیکر مطهر او در کرمان با حضور پرشور مردم و شخصیتهای بزرگی چون آیتالله جعفری، امام جمعه و آیتالله موحدی کرمانی برگزار شد. بنا به وصیت شهید عباس وصال، پیکر پاک او در گلزار شهدای زادگاهش، تیکدر، به خاک سپرده شد.
فرازی از وصیتنامه شهید عباس وصال
این، وصیتنامه بنده حقیری است که بار گناه بر دوشش سنگینی کرده و به میدان نبرد با دشمنان دین و وطنش شتافته است؛ شاید پروردگار مهربان، به واسطه خون شهیدان راهش، بر من منت بگذارد و مرا از رستگاران قرار دهد.
من، عباس وصال، با قلبی محجوب و نفسی معیوب، در سنگر مردان خدا و زاهدان شب، که از نفس اماره برای خود براق پرواز ساختهاند، نشستهام و به چهرههای نورانی ایشان نگریستهام. از خداوند میخواهم که به حق شهیدان پاکش، مرا نیز در صف آنان قرار دهد و شهادت را نصیبم گرداند.اکنون که بهسوی مرزهای غربی برای نبرد با ضدانقلاب داخلی ـ این ایادی استکبار ـ رهسپارم، مطمئنم خداوند با لطف خود، پایان عمرم را با شهادت رقم خواهد زد، اگر شایسته باشم.
سخنی نیز با شما، جوانان ایران، دارم. بدانید که امروز، روز امتحان الهی است. کوشش کنید در این آزمون، با یاری دین خدا، سربلند باشید. و شما مسئولین نیز به یاد داشته باشید که بار امانتی عظیم بر دوش شما نهاده شده است. خداوند بر شما منت نهاده و اداره کشور شیعه و اسلامی ایران را به شما سپرده است. مبادا حب مقام و قدرت، شما را از یاد خداوند غافل کند؛ بدانید که این انقلاب به همت محرومان به پیروزی رسید و باید خدمتگزار آنان باشید.
در پایان، از پدر و مادر عزیزم و از همسر صبورم میخواهم که صبر پیشه کنند. به دختر عزیزم میگویم که همیشه حجاب خود را رعایت کن و بهسوی کسب علم و معرفت الهی گام بردار. و از پسرم میخواهم که در مسیر علمآموزی ثابتقدم بماند و هدفش از کسب علم، خدمت به اسلام و محرومان باشد.
هیچگاه به چیزی جز خداوند فکر نکنید و همواره به او توکل داشته باشید.
ثبت دیدگاه